دیروز اولین روزی بود که بچه ها راهی مدرسه میشدند منم صبح ساعت 7بیدار شدم مثل دوسال پیش برام حال و هوای مدرسه رو داشت احساس میکردم خودمم میخوام برم مدرسه ...خلاصه رفتم منزل برادرم وبا نازنین خانوم و مادرش راهی پیش دبستانی شدیم ومن توی راه یه سری عکس و فیلم گرفتم از نازنین خانوم ورسیدیم به مرکز پیش دبستانی وبعد از جشن .نازنین بدون هیچ حرفی یا گریه ای نشست سر کلاس و به ما میگفت شما برید عمه من میمونم ما اومدیم ونازنین خانوم با علاقه ی زیاد موند وساعت 12 اومد بدو بدو منزل مادرم وگفت عمه دوباره فردا صبح بیا باهم بریم به نازنین گل ما خوش گذشته وقتی منم میرم ....
رفتیم با هم به پیش دبستانی ......
-
مامان امیرارشاسه شنبه 2 مهر 1392 - 22:47
-
مامان ستايشسه شنبه 2 مهر 1392 - 22:49
-
غزل(مامان علی)چهارشنبه 3 مهر 1392 - 00:03
-
بابای مهری ماهچهارشنبه 3 مهر 1392 - 00:56
-
مامان امیر مهدیچهارشنبه 3 مهر 1392 - 01:15
-
مامان پارسا(پسرنازم)چهارشنبه 3 مهر 1392 - 01:46
-
مامان هستيچهارشنبه 3 مهر 1392 - 05:38
-
maman goliچهارشنبه 3 مهر 1392 - 07:34
-
مدیسا(عشق مامان وبابا)چهارشنبه 3 مهر 1392 - 18:59
-
عمه ی نازنین جونچهارشنبه 3 مهر 1392 - 19:26
-
مامان محمد حسینچهارشنبه 3 مهر 1392 - 20:12
-
مامان یسناچهارشنبه 3 مهر 1392 - 23:30
-
مامان پانیاپنجشنبه 4 مهر 1392 - 00:54
-
عمه سهیلاجمعه 5 مهر 1392 - 02:04